همینطوری :)

ساخت وبلاگ
حرف زدن فقط و فقط با نگاه! کاری که از همان روزِ اول خوب بلدش بودی و ترجمه‌ی تک‌تکِ واژه‌های نگاهت کاری ست که من از روزِ اول ماهرانه انجامش می‌دادم. من نه تنها نگاهت که موسیقیِ حاصل از خش‌خشِ برگ‌های پاییزیِ زیرِ قدم‌هایت را هم ترجمه می‌کردم اما غرور دقیقاً همان چیزی‌ بود که مانعِ توقفم شد. رد شدن از تو عینِ خواستنت بود وقتی سلول به سلولِ دست‌هایم تمنای لمسِ همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 195 تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:00

چند روزه دلم بدجور برای کسی که ماه‌هاست ازش متنفرم تنگ شده!

همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 186 تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:00

شش ساله که بودم شهریار حفظ می‌کردم و نقاشی می‌کشیدم. قد کشیدم. نقاشی و طراحی از ارکانِ مهمِ زندگی‌ام شدند طوری که وقتی برای اولین بار آرامگاهِ حافظ را با تمامِ جزئیاتش در پیکِ نوروزیِ خواهر کشیدم مادر بغض کرد. بیشتر قد کشیدم. شروع به نوشتن کردم. معلمِ پنجمِ دبستانم به یکی از انشاء‌هایم از بیست، بیست و یک داد. دومِ راهنمایی که بودم به خواستِ عمه جان در مسابقه همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 278 تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:00

روزی روزگاری که نه من بلاگر بودم و نه بیان این بیان بود، یکی از بلاگرها که روزانه حداقل ۶۰۰ کامنت برایش ارسال می‌شد من را بخاطرِ باورهایم از وبلاگش بیرون کرد. روزی که تصمیم گرفتم واردِ دنیای وبلاگ‌نویسی بشوم با خودم عهد بستم هیچ‌وقت اجازه ندهم باورها‌ی دیگران، سلایق و علایقشان، نوعِ نگاهشان به دنیا و به طورِ کلی چیزی جز شخصیت و نحوه‌ی برخوردشان با دیگران در همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 189 تاريخ : شنبه 8 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:00

شبِ عیدِ مبعث به دعوتِ دایی جان رفتیم خونه‌باغ. جایی بیرون از شهر و نسبتاً مرتفع که نزدیکِ کوه هست و یک استخر پر از ماهی گلی‌ دارد. ما بودیم و دایی و زن‌دایی و دو تا کلوچه‌هایشان، مادربزرگ و پدربزرگ، خاله‌ی عزیزم و مهم‌تر از همه آقا سید و خانواده‌ی دوست‌داشتنی و مهربانشان که از دوستانِ خانوادگی و قدیمیِ ما هستند. آخرین باری که آقا سید را دیده بودم برمی‌گشت ب همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 269 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1397 ساعت: 13:18

اینجا برای من حکمِ دختری دارد به رنگِ گندم که امروز دو ساله شده و یک جا بند نمی‌شود :)

همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 179 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1397 ساعت: 13:18

تصور کنید در یک عصرِ پنج‌شنبه‌ی بهاری و دل‌انگیز و بعد از اتمامِ یک هفته‌ی کاریِ شلوغ، نشسته‌اید پشتِ میزِ درونِ بالکنِ خانه‌تان و همزمان با مطالعه‌ی کتابِ موردِ علاقه‌ی خود چای می‌نوشید که ناگهان دخترتان (پسرتان) می‌آید روبه‌روی شما می‌نشیند و می‌گوید می‌خواهد وبلاگ‌نویس بشود. عکس‌العملِ شما چیست؟! مخالفت می‌کنید یا موافقت؟! چرا؟! همینطوری :)...
ما را در سایت همینطوری :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5complex-lifec بازدید : 211 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1397 ساعت: 13:18